دلبر وحشی

#دلبر_وحشی_پارت_هجدهم

_به من ربطی نداشت من نمیتونم جلوشو بگیرم
دیگ چیزی نگفت و در سکوت راننده گی میکرد
سارا ناله میکرد
لب زدم:
*سارا درد داری؟
بازم ناله کرد ولب زد:
_کمرم درد میکنه
*زود میرسیم بیمارستان
چیز دیگ ای نگفت و کمرشو گرفت
تقریبا یک ساعت تو راه بودیم.
رامتین وایساد
*تو برو من ماشینو پارک کردم میام بهم زنگ بزن
سر تکون دادم و سارا رو بلند کردم و دستشو رو شونه هام گذاشتم و بردمش داخل
بعد از کار هاش بردمش رو تخت
دکتر اومد
*چیشده؟چرا زدینش؟
با اخم بهش نگاه کردم
_شما کارتو بکن
حالش چطوره؟
*با کمربند به جونش افتادین میگید حالش چطوره
عصبی دستی رو موهام کشیدم دکتر ک متوجه شد لب زد:
*سرومش ک تموم شد چندتا مسکن و دارو میدم بخوره حالش بهتر میشه چند ساعت دیگه میتونید ببرینش
سری تکون دادم رفتم پیشش
پرستار اومد و سروم رو وصل کرد و رفت

#خونه_شایان

*قربان هرچی زنگ میزنیم به اقا شایان بر نمیدارن

_به رامتین زنگ زدین؟
*بله قربان ایشون هم جواب نداد.
عصبی شدم.
_زیرزمین رو آماده کن
*قربان میخواید...
_این پسر باید ادب بشه
*ولی ایشون
داد بلندی زدم:
_دهنتو ببند زیرزمین رو آماده کن
*چشم
وارد عمارت شدیم
«پارمیس»: سلام آقای مرادی
_بیا تو اتاق کارم
«چشم»

#بیمارستان

رامتین هم اومد بالا
*پدرت ده بار تاحالا بهم زنگ زده
گوشیمو نگاه کردم اصلا حواسم نبود
*شایان بدبخت شدیم
_چیزی نمیشه
*ت پدرتو نمیشناسی؟

پارت جدید
یه پارت دیگم شب داریم
از هفته دیگم امتحانا پایانی شروع میشه
ولی چون دارم طبقع برنامم پیش میرم وقت میارم ک براتون بزارم
عشق بی احساسم اخر هفته ها میزارم
بله دیه امروز خیلی خوشحالم بعد از ۱ سال کراشمو بغل کردم
ذوققققققققق
خب دیه بحی
دیدگاه ها (۶)

رمان رلبر وحشی

رمان دلبر وحشی

رمان عشق بی احساس

رمان دلبر وحشی

پارت ۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط